لذّت رهایی جان آدمی از حبس آب وگل
(1356) جانهاى بسته اندر آب و گل |
|
چون رهند از آب و گلها شاد دل |
(1357)در هواى عشق حق رقصان شوند |
|
همچو قرص بدر بىنقصان شوند |
(1358)جسمشان در رقص و جانها خود مپرس |
|
و آن که گرد جان از آنها خود مپرس |
چون رهند از آب و گلها شاد دل: رهاشدن جان از آب وگِل تعبیری است از ترک علائق مادی واین جهانی وپیوستن به حق.
بىنقصان شوند: یعنی اگر انسان به مقام ترک علائق وپیوستن به حق برسد مانند قرص ماه بی نقصان است.
جسمشان در رقص : رقص، حرکت جسمانى است که بر اثر قوت وارد پدید مىآید.همچنین قوت وارد و انفعال نفسانى که متعاقب سماع ورقص ایجاد می شود همانند تاثیر بهار است و باطن افسرده و خاموش سالک را در حرکت مىآورد تا برقص بر مىخیزد و چرخ و رقص دورى آغاز مىکند و خرقه از سر بر مىکشد یا پاره مىکند و بدور مىاندازد و اینها همه تاثیر سماع و بشکرانهى اتصال باطن بغیب و مستى شهود جمال و کشف حقائق و اسرار است و کارى بىهوده و لغو و یا ارادى نیست تا منکران آن را بدعت پندارند. شیخ سعدى[1] نیز در دفاع از رقص و آثار وجد بهمین نوع دلیلى متوسل شده و گفته است:
چو شوریدگان مىپرستى کنند به آواز دولاب مستى کنند
بچرخ اندر آیند دولاب وار چو دولاب بر خود بگریند زار
بتسلیم سر در گریبان برند چو طاقت نماند گریبان درند
مکن عیب درویش مدهوش مست که غرقست از آن مىزند پا و دست
ندانى که شوریده حالان مست چرا بر فشانند در رقص دست
گشاید درى بر دل از واردات فشاند سر دست بر کاینات
حلالش بود رقص بر یاد دوست که هر آستینش جانى دروست
و آن که گرد جان از آنها خود مپرس: یعنی رهایی جانها از آب وگل ِتن، بدینگونه تجلی می کند که تن در رقص می آید واما جان، حالتی دارد که قابل بیان وتوصیف نیست.
( 1356) بلى جانهایى که در قفس آب و گل محبوس بودهاند وقتى از این محبس رها مىشوند با شادى تمام.( 1357) در هواى عشق الهى برقص مىآیند و در آسمان آزادى چون ماه شب چهارده خود نمایى مىکنند. ( 1358) این جسم آنها است که برقص آمده قیاس کن که جانشان در چه حالست جسم خاکى که برقص آید از جان چه مىپرسى.
[1] - بوستان، ص 117، 118
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |